سلام
ممنون از حضورتون در ويرانه وبلاگ اين حقير.نظرتون راجه به لينک چيه . باز هم منتظر حضور سبزتون هستم
يا علي
خواب آموزنده يک بزرگ
خواب ديدم در خواب با خدا گفتوگويي داشتم//
خدا گفت،
پس ميخواهي با من گفتگو کني؟
گفتم،
اگر وقت داشته باشيد.
خدا لبخند زد و گفت
وقت من ابريست!
چه سوالاتي در ذهن داري که ميخواهي بپرسي؟
گفتم
چه چيز بيش از همه شما را در مورد انسان متعجب ميکند؟
وحالا خدا شروع به پاسخ دادن کرد
اينکه آنان در دوران کودکي ملول مي شوند،عجله دارند که زود تر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکي را ميخورند...
اينکه سلامتشان را صرف به دست آوردن پول ميکنند وبعد پولشان را خرج حفظ سلامتي...
اينکه با نگراني نسبت به آينده زمان حال فراموششان مي شود،آنچنان که ديگر نه در آينده زندگي ميکنند و نه در حال..
اينکه چنان زنگي ميکنند که ديگر نخواهند مرد،و چنان ميميرند که گويي هرگز زنه نبوده اند..!
خداوند دست هاي مرا در دست گرفت و مدتي هر دو ساکت مانديم!!
بعد پرسيدم،
به عنوان خالق انسان ها ميخواهيد،آنها چه درس هايي را ياد بگيرند؟؟
خدا با لبخند پاسخ داد،
ياد بگيرند که نميتوان ديگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد،اما ميتوان محبوب ديگران شد..
واين متن بي پايان است!